جايي كه پرفروغترين ستاره
جز حقارتي كمرنگتر از سياهي نيست،
خورشيد را بنگر:
سير از سِير خويش،
ناگزير از غروبِ ماسيده در هراسي
كه از مرگ طلوع ميكند
ϧ
پلههاي سنگيِ آفتابشسته را
ديگر
تاب سرديِ سايهام نمانده
و خورشيدِ مدعي حتي
مجالِ انكارِ مرا ندارد
كه شرمِ سرخِ فروشدن در انحطاطِ باختر
گزندهتر از نگاهِ خيرهي من نيست
بر آفتاب!
ϧ
تنها من شايستهي تنهايي بودم
و تاريكي
تنها بر من تابيد
جز حقارتي كمرنگتر از سياهي نيست،
خورشيد را بنگر:
سير از سِير خويش،
ناگزير از غروبِ ماسيده در هراسي
كه از مرگ طلوع ميكند
ϧ
پلههاي سنگيِ آفتابشسته را
ديگر
تاب سرديِ سايهام نمانده
و خورشيدِ مدعي حتي
مجالِ انكارِ مرا ندارد
كه شرمِ سرخِ فروشدن در انحطاطِ باختر
گزندهتر از نگاهِ خيرهي من نيست
بر آفتاب!
ϧ
تنها من شايستهي تنهايي بودم
و تاريكي
تنها بر من تابيد
مسيح
16 فروردين 82