۸ بهمن ۱۳۸۶

سوك

خيال‌ات را
تنگ
به سينه می‌فشارم،
وقتی كه
چونان حبابی سُست
از خيالاتِ تو محو می‌شوم.

زبان‌ام را
رهينِ نام‌ات ساخته‌ام
(هرچه هست...
هرچه باشد...)
پيش‌تر از ‌زمانی كه
باری
-هم‌چون لفظی مُبتذل-
عباراتِ خويش را
پيراسته‌ خواسته‌ای از نشان‌ام.


خاطر آسوده دار، يار!
من گور خويش را
آن سوی‌ِ مرزهایِ مردّدِ تو خواهم كند
تا اشك مردمان،
برگ‌چه‌هایِ سوخته‌ی خاك‌ات را نيالايد.
8 بهمن 1386