۱۵ آذر ۱۳۸۷

انتشار


درست وقتی فراموشی را
در قطع ِ دستان ِ تو تکثیر می‌کنم،
حافظه‌ام میان ِ شکل‌های ِ تصادفی ِ کف ِ آن‌ها مجازات می‌شود.

چه‌قدر بن‌بستی که در انتهای ِ خطوط ِ تاق‌باز ِ دست‌های‌ات به من رسید
شبیه ایمان‌ام بود!

صبور باش!
چشمان ِ مجعول ِ من
آن‌قدر نزدیک ِ لحظات ِ تو نیست که نتوانی انکارشان کنی.
کافی‌ست آن‌ها از ذیل ِ پیشانی‌ام برداری
بکوبی بر عطف ِ صحافی‌نشده‌ی حافظه‌ام
و بر روی آن بنویسی :
«چشمی
که نسیان را زنجیر کرده بود
و از سوراخ ِ آن
مرا زیر ِ نظر داشت!»
15 آذر 1387