۲۹ آبان ۱۳۸۸

تا این دل ِ آواره از خویش سفر کرده

به حافظه ی پنجره های ِ کهنه-کار هم نمی رسید
سالی که از روزهای ِ من کم شد.

من گوش ام از انقراض ِ عقربه ها پر است
هیچ تحشیه ای کفاف ِ نسخه ی در تبعید ِ آرزوهای ام را نمی دهد
این اصالت ِ تبعید است، می دانم
خطر ِ خاطراتی که جدی گرفته نمی شوند
و آن قدر مرورشان می کنی
که من بیست ساله می شوم.

موعد
چیزی از تکرار-گذشته است
که همیشه روی ِ دست ِ تاریخ می ماند.

حالا که معنای ِ کلی ِ ثانیه ها را مصادره کرده ام
موقتی تر از آن ام که با زمان ِ دستوری یکی به دو کنم!
29 آبان 1388