۱۰ مهر ۱۳۸۲

سرود مرگ


به: الهام
براي دستار سرخ سفرش

به صراحت مي‌درد
منقارِ مرگِ بي‌پرده‌ي رسوا
-جابه‌جا-
جدارِ هودجِ پرطمطراقِ هزارْگرده را

به شقاوت مي‌شكافد
دشنه‌يِ شومِ نشئه به خون
قلبِ سرخِ دختركانِ شادِ خنده را
تا بر سپيدْرودِ گلويِ پرآوازشان ،
فرشِ خاموشي گسترد
به سرخ‌ْفوّاره‌اي از جنون

͸

...
از مرگ بايد سرود
به كرانه‌اي
كه كرامت‌هاي خواب‌ْآورِ زيستن
چشمِ بددلانِ بختْ‌يارِ بركناره را
به حقه‌اي دل‌فريب
بر هم دوخته
و كَرناي‌ِ مرگ
-حتا-
توانِ روزنه‌ْگشاييِ آن ندارد

گردِ گور بايد خزيد
به گورستاني
كه شب‌زنده‌دارانِ بشْكوه‌اش
نمازي را به جماعت مي‌گزارند
كه خاكِ تيمم‌اش
خاكسترِ سردِ گور ا‌ست
و محراب‌اش
چهار‌گوشه‌ي بي‌نور
تاريك...
بي‌حضور...

...
از مرگ بايد سرود.

مسيح
10 مهر 1382