۲۲ تیر ۱۳۸۳

در كرانه


معركه‌ات را
آمده‌ام تا در نور ببينم
كه سايه‌روشن اوهامِ واژگانِ مكدّرت
فريبي باژگونه‌ست،
قامت‌نمايِ حقيقتِ خيال‌گونِ زخمِ تو!

͸

توهمِّ صليب
پروردگارِ ترسايان‌ات نمي‌كند
نان و شراب‌ات را پيشكشِ گدايانِ دارگاهِ بي‌صلابتِ خويش كن.
تنِ تو
آتش است و
خونِ تو
حيضِ گرم و آخرينِ زني يائسه.

ناباروري‌ات را
در خرمنِ خيسِ عشقي بيمارگون، پنهان نمي‌تواني كرد.
زمينِ تو خيش مي‌خواهد،
نه بذر!
تا لاشه‌هايِ مردگانِ صاعقه‌زده‌ را در آن
به گور بسپاري.

͸

ميان‌دارِ معركه!
مي‌خواهم نيك‌بداني:
به جهلِ تو ايمان دارم.
23 اردي‌بهشت 83