۲۹ تیر ۱۳۸۷

حسادت


خوابیده‌ای
و چروک ِ ملحفه‌های ِ مهتاب‌شسته
به مرزهای ِ بی‌زاویه‌ی کشاله‌های ِ تو تجاوز می‌کند،
تا از اجبار ِ این حسادت ِ کور
قرص‌های ِ خواب‌آور را با گواراترین شب ِ سال - یک‌جا - ببلعم.

چه اهمیتی دارد؟!
ثانیه‌های ِ امشب هم
بی‌اعتنا به چشم‌های ِ وقت‌گیر ِ تو
درست در زمان ِ مقرر
به صبح خواهند رسید.
29 تیر 1387