۲۸ بهمن ۱۳۸۱

كابوس


زَقّوم لب‌هايِ فسرده‌ات،
خوابِ بوسه را برمي‌آشفت
تعفّنِ نفس‌هايِ بوي‌ناك‌ات،
تغابُنِ سقايه را انكار مي‌كرد
وحشتِ چشمان‌ِ بي‌فروغ‌ات،
زَهره‌ي فانوس برمي‌دريد
چمبره‌ي بازوانِ نامهربان‌ات،
تنگ‌جايِ تابوت را به سخره مي‌گرفت
كج-خطِ انگشتانِ ناموزون‌ات،
انحنايِ آب و آينه را مي‌پژولانيد
زمهريرِ كابوسِ زنانگي‌ات،
حميمِ دوزخ را سرد مي‌ساخت...

ϧ

ترديد روا مدار،
اي يقين پليد؛
تمام‌ام كن،
اي روسپيِ هوس!
مسيح
27 بهمن 81