براي سينا مطلبي
«كس به ميدان در نميآيد، سواران را چه شد؟»
حافظ
آسمان تنگ است...
جاي هق هق بارانياش، خالي...
(
لاجورد خشك
بيباران
امتداد خطّ بطلان،
رنگ خون...
تا ماجراي سرخ انديشه
)
صيحهاي كز شهسواري دور ميآمد به گوشم
جز فريبي كز بن نايي شكسته
لاجرم بر گوش ميسايد، نبود
(
گوي در ميدان...
اسب بي سوار زخمي اش، خاموش و سرگردان...
سوار خسته اما
قامت فرياد سبزش، خرد
گوشهاي در بند،
در زندان
با خيال هستيِ بيمرگ ريشه
)
ϧ
آسمان تنگ است
جاي هقهقِ باراني اش خالي
شهسوار شهر ما در بند
بوي منجلاب قصرِ پيران!
نالهي نايي به گوشم باز ميآيد...
مسيح
13 اردي بهشت 82