۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۲

انزوا


ايستاده‌ام
بر تارك بي‌حصار تنهايي‌ات
جايي ميان شمع و اشك
اين‌سوتَر از ترديد
تا سهم بي‌چيز خاكساري‌ات را
به دندان بردرم

چيزي‌ام نيست
هراس
از تيررس نگاه‌ام مي‌گريزد
و ناله‌اش
عقده‌ي چركين وحشت توست!

باكي‌ام نيست
بر تارك عقده‌هاي‌ چركين‌ات
دمل‌هاي تلخِ‌ هراس-آسودگي را مي‌گزم
و تنهايي‌ات را
به نيش مي‌كشم

كجاي تنهايي‌ات خفته‌اي؟

مسيح
27 اردي‌بهشت 82