... و زود يادم رفت
غروب شكوه چشمانات
از باخترانِ سكتهي رويا
-زماني كه با خاوران زايندهي زرفام
وداع كردند-.
سرتاسر يك روز بود،
-يا نيمي از آن-
...
بيرون خزيدم،
از لفاف تركخوردهي پيلهاي ديرپا
به هيأت شبپرهاي سنگين
-با دو بال ناتوان-
...
چيزي در تو درخشيد؛
چيزي در من گرم شد
-يا روشن-
َو
... پريدم!
وه!
چه برقي دارد چشمانام!
پيلهاي آن پايين است...
مسيح
24 تير 82