۱۷ آذر ۱۳۸۸

خیزید که از عشق، غرامت برخاست

همین که اشاره ای - شبیه ِ اشتیاق -
از انگشتان ات جاری شود
شروع می شوم :
سنگ ها ستایش ام می کنند
که روی ِ زمین بمانم
و ستاره ها
التماس ِ دعا و الماسی را دارند
که بر چشمان ام لو می رود ...



همین که در هجر ِ تو آفتاب، خاکستری ست
حیله ها
روی ِ دستان ام هیچ می شوند.
17 آذر 1388