۴ بهمن ۱۳۹۰

ماتیلد عزیزم
اعتراف نمی‌خواهد. لب‌خند بالینی من اشکی مجعول بود. این خانه از پیش هم تنگی نفس داشت. حالا با این شرح صدری که من دارم اتاق پر از اندوهی‌ست که می‌رود پرنده‌نشین سینه‌ام شود. می‌خواهم دست‌هام را از پشت محکم ببندم به تعویذ تیره‌ی مردمکان‌ات. می‌خواهم اشتیاقی متلاشی شوم در مرزهای بی‌تسکین فراق. می‌خواهم آب‌روی‌ام را گروی تماشا بگذارم. اما دزد از دیوارهای خانه بالا آمده و به آب‌رو و تماشا سرک می‌کشد. از غیبت تو هم کاری ساخته نیست. پنجره آخرین قاب مخفی اشاره‌های تو ست. می‌ترسم دزد به این پنجره بزند. چشم‌انداز ام را بدزدد. باید اولین عاشقانه‌ام را بردارم. شناس‌نامه‌ام را بردارم. نام‌ام را بردارم. به سقف‌های فراری پناهنده شوم. افسوس که رگ‌های خونی‌ام از خطوط درهم دست‌های تو منشعب می‌شوند. وگرنه به تکه‌های عکس تو هم خدانگه‌دار می‌گفتم.