۶ بهمن ۱۳۹۰

تشنه ام
هرچه اعتنا نمی کنم
رگ‌های کبود ام عطشان اند

[ نیستی
و من
برای زخم‌های احتیاطی
نمک جمع کرده ام ]


سقف را کنار می زنم
شب سرد
مرا با مردی اشتباه می گیرد
که هر گرگ و میش
تشنه از چشمه های تن ات باز می‌گردد