۱۹ دی ۱۳۹۰

ماتیلد عزیزم
امشب لای موهای تو از دنیا رو گرفتم. حالا هرچه پرده‌ها را کنار می‌زنم صبح نمی‌شود. لرزش دست و دل‌ام اطمینان دارد یک امشب اگر پیاده به صبح برسم، شباهت بی‌حدی به حافظه‌ی ماه خواهم داشت. کلمات من اما اهل مواعید نیستند. آن‌قدر سرشان به سنگ خورده که هنوز در ادای نام تو لکنت دارند. دست‌های من این‌جا در جهت‌های بی‌سمت و سوی اندام‌ات گم شدند. برهان کهنه‌ی شراب‌ با مفروضات لب‌های تو گیج می‌خورد. از بازوان نازک‌ات بپرس چند فواره اوج گرفته‌ام از فرط هوس‌های بی‌نصیب. نبض تندی دارد خیال تن‌ات. در رگ‌های بادکرده‌ام نمی‌گنجد. آسمان من ماه لازم ندارد. روی هر زمینی که بخواهی رأی می‌دهم به تسخیر اندام‌ات.