دشتهاي پر ز درد اندرون خستهام
سوگوار ياد سرخ لاله است
ديگرش نوازش نسيم
ساقههاي سبز بيغبار را
سرنميكشد ز خاك
زخمهاي كهنهام
سرنميكنند باز
تا صداي گريهام
التيام لالههاي دور را بشكفد
تا به صخرههاي سخت بيتپش
بازگويد كه من هنوز
زندهام؛
هنوز بغض لالهها
سينهي مرا فشرده ميكند
و ياد سبزههاي بيريا
سينهي مرا فراخ؛
هنوز ميكشم نفس
هنوز زندهام...
مسيح
21 اسفند 81