۹ شهریور ۱۳۸۷

سرفه


گوش‌ات را خوابانده‌ای روی خاک
و به سختی می‌توانی
صدای ِ اعتماد را که دور می‌شود تشخیص دهی.
او منهای ِ تو
بوق ِ گشادی‌ست که سر ِ دقیقه‌های ِ آخر رفته است
که گرچه آب‌روی ِ زمان را برده‌اند،
سر آن ندارند تا تکرار شوند.
مطمئن باش عزیزم!
او منهای ِ تو
لکه‌ی سیاهی‌ست
که در شهوانی‌ترین بوسه‌های ِ تازه به دوران رسیده‌اش
لخته خواهد شد
و شکل‌های ِ هرجایی‌اش
از سرفه‌های ِ لزج ِ ره‌گذران
فرو خواهد افتاد.
9 شهریور 1387