۲۹ مرداد ۱۳۸۷

گذر


دیگر
چشم به چشم‌ِ منظره شدن
فقط اسراف ِ پنجره است،
وقتی
آخرین قندیل ِ تابستان
دست‌های توست
که از انتهای ِ واپسین چشم‌انداز ِ این شهر چکه می‌کند.
.
.
.
ماه
گیسوان‌ ِ منقرض‌اش را سَد کرده
و من
با دست‌های ِ ضد ِشورش‌ام
از عریانی ِ نگاه ِ دریده‌شان معبری گشوده‌ام.
تا ازکابوس ِ درختان بار نگرفته‌ای،
از تقارن ِ خیابان‌های ِ هرزه
با شتاب بگذر.
29 مرداد 1387