۲۶ بهمن ۱۳۸۷

بی‌خوابی


تا بیدارباش ِ دریچه‌ای كه خواب‌های‌ام را دزدید
افول می‌کنم.
صدایی شبیه ِ پریدن
حوالی ِ شانه‌های‌ام می‌شکند.
.
.
.
حالا که پرهای ِ بالش‌ام را تمرین داده‌ام
خواب‌های ِ من
دچار ِ سوء تفاهم ِ پرواز شده‌اند.
شب
به رَویه‌ی ِ پر پیچ و تاب ِ راه شیری، شک برده
و ستاره‌ها
گوسفند‌های ِ قابل ِ شمارش ِ همیشگی نیستند.
حتا ته‌مانده‌ی ِ تاول‌زده‌ی ِ این سیگار هم
- در این گیر و دار -
از ارتباط ِ خاکسترش با عقوبت ِ ابدی ققنوس می‌پرسد!

بی‌خیال می‌شوم
و عطای ِ تمام ِ خواب‌ها را
به جرعه‌ای قهوه‌ی تلخ می‌فروشم.
25 بهمن 1387