ماتیلد عزیزم
از کیفیت لطافت تو نمیتوانم چشم بپوشم. اما دل بیاعتبار من. نمیدانم. از هراس هجر است که نعل بر آتش میکوبد یا همان شعلهکش بیدستوپای همیشگی ست که آن سوی خوف و رجا نیشتر به رگ خارای خلد یقین میزند. سهل است خونی که در مویرگها به احتمال قلبام میرسد بیرنگ تر از آنی باشد که از دم تیغ تو رو سفید کند. اما تصدیق کن بساط عیش را دو دستی تقدیم حتمیت تقدیر فرمودهی تو کردن هم مشت بیکفایتی گشودن است. مدتی ست جسارتام را در نوشیدنیهای غیر مجاز خواباندهام تا آبرویام نگندد. از شرم شیرازهبند نسخههای قدیمیتر خودم شدهام. باید جزئی از من که پشت جلد میماند حتا ورق بخورد. باید اسمام را به طور دسته جمعی توی نسخههای بیاعتبارتر دفن کنند. لازم است سفید بمیرم. اسم من عیار رایج و قلب دکانی شده که دیگر دیوارهاش به رنگ خودم نیست. عزیز من. بگذار اقرار کنم. دستی که زیر پیراهنات بردم چیزی اضافه بر قوارهی آستینام بود.