۲۴ شهریور ۱۳۸۹

مباد آتش حرمان که آب ما ببرد

در رودخانه ای دور بودم که شبیه وقتی تنگ
از گلوی ماهی پایین رفته بود
که در گودال های نامسکون اش
آب حیات کشف کرده بودند
نوزدهم چه ماهی بود؟
خضر را پی جیحون فرستاده بودند
که خواه از طریق دل‌ربایی باشد یا حسن محض
اشاره از لب چاله ای در ماه باز کند
محدود به اناری
که به خون عشیره ملزم بود
و رغبت اش آشکارا تا سطح آب های انضمامی تحلیل رفته بود
پلک های نامکتوب
شاید نهایت ِ او می شد
و در طرح تغافل چشمان اش
وقت زیادی تا زمان دشنه و دریا مانده بود

آرامش اگرچه به مزاج خاک های خالی از سکنه خوش تر می آمد
درست وقتی به کناره ی عافیت رسیدیم
آب های تیره
بی شرافت ام خواندند
خضر
خجسته پی خجسته پی بازگشت
ماه
از حدود نقشه ی در بدر اش تنگ تر شد
پلک نزدم
حتا شده تا شوم پلک نزدم
نمی خواندند هم
باز سحر نزده
در یک جمله گم می شدم
23 شهریور 1389