۱۷ بهمن ۱۳۸۶

سرود


نام‌ات
به يكی لب‌خند مانَد
كه زمانی دور از لبان خدا دزديدم،
-آن هنگام كه شكنجه و ايمان در قالب‌ام می‌فسرد-
و در هياهویِ مردمِ بی‌آواز گم شد؛

به يكی آواز
كه ديرگاهی در حنجره‌یِ تمامِ مردگانِ زمين خشكيد،
-از آن زمان كه اسرافيل با گلويی ناسور در صور خويش ‌دميد-
تا آهنگِ ناكوكِ كهكشان
باژگونه بانگی شود، سزایِ رستاخيز و انتظار.

به درنگِ انتظاری
تا از گور برخيزم و در گهواره‌یِ تكرارِ نام‌ات
قرار خويش از سرگيرم.

به قراری
چنان كه رستگاریِ شب
با رازِ نوميدِ آفتاب بست.

و به رازِ لب‌خندِ ستارگانِ روشن
در مشتِ گشاده‌ات!
...
رازی كه
ماه می‌داند و
من!
19 بهمن 1386