۳۰ بهمن ۱۳۸۶

تضرّع

گيرم طاقتِ واژه‌هايِ نحيفِ من
هرقدر هم كه گردن خم كنند زير‌ِ شكنجه‌يِ سكوت‌ِ تو،
طاق نشود؛
به شريان‌هايِ اين شبِ ساده‌دل رحمي‌آور
كه تابِ عبورِ سپيده را نخواهند آورد.

ستاره‌ها امشب
تا تصدّقِ گونه‌هايِ تب‌دارت شوند،
تمامِ ماتركِ خويش را مي‌سوزند و
آفتابِ فردا را عذاب مي‌دهند؛
و نمي‌دانند چرا
مهتابِ گونه‌هاي‌ِ تو
- كه ناز و نوشِ هيچ آفتابي را نمي‌خرد -
نمي‌شكفد هنوز.

بانويِ لب‌دوخته
می‌ترسم!
آواز
در پسِ اين همه عقوبت
زنده نمي‌ماند...
2 اسفند 1386