۱۹ بهمن ۱۳۸۶

فديه


باور دار
اين زخم
كه چشم‌ْگشاده و تشنه‌ی شورآبه‌های دردِ توست
-تا به چرك ننشيند- ،
سودايیِ مرهمی نيست.

در زمينی كه خداوندش
تنها
شبانِ مردگان است،
تا اين همه بوسه و تيغ را از گردن وانهی،
اسحاق‌ات می‌شوم
بانویِ بی‌رَمه!
21 بهمن 1386