۱۱ اسفند ۱۳۸۶

پراشيده

نرگس‌ها
طعم ِ پُرخواهش ِ آرامش را
كه نه چندان پرشتاب و رقصان‌رقصان از كف ِ ولنگارم گريخت،
در پريشاني ِ هزاربرگ ِ خود، فراموش‌ام‌ مي‌كنند؛
و من
در گشاد‌گي ِ عطرشان گم مي‌شوم.

آوازم به ارغنون مي‌نشيند،
در انعكاس ِ مكرّر فريادي
كه در من اوج مي‌گيرد از لبان‌ام...
و در تو
از پرت‌گاه ِ سكوتي حزين فرو مي‌ريزد.
.
.
.
با برهان ِ پرپر ِ نرگس‌ها،
مگر تو صدا كني مرا،
كه از سوداي ِ هزارتكه‌ام
به آسوده‌گي
بي‌راهه‌اي نخواهم جست.
11 اسفند 1386