۱۸ فروردین ۱۳۸۷

ذيذار

آن روز شوق ساغــــر مي خرمن‌ام بسوخت
كآتش ز عكس عارض ساقي در آن گرفت
حافظ
وقتي از چشمان ِ تو
هر كاري برمي‌آيد،
بر مرگ‌هاي ِ ابدي مي‌توان دهن‌كجي كرد
و آه‌هاي ِ غم‌زده را
مي‌شود
از تمام ِ آينه‌ها شست.

وقتي هيچ فاصله‌اي در زمان
از نازكاي ِ ارتعاش ِ شانه‌هاي ِ تو پنهان نمي‌ماند،
ضربان ِ مضطرب ِ مردمكان‌ام حتا
نبض ِ كوتاه ِ ديدار ِ تو را قطع نمي‌كند.


درمان ندارد!
وقتي از شبانه‌هاي ِ من
هيچ كاري ساخته نيست،
تمام ِ آن‌چه بر كاغذ مي‌نويسم
مرگ مي‌شود.
18 فروردين 1387