۲۷ فروردین ۱۳۸۷

زوال


نگاه‌ات را گرداندي.
به پرنده‌هايي اشاره كردي كه از انحناي ِ غروب برخاسته بودند
و در امتداد ِ يك خط ِ مستقيم به ما مي‌رسيدند.
دانستم دل‌ات از اين دايره‌ي بسته پر مي‌خواهد كشيد.
گفتم «خورشيد كه پهناور است؛
خوب بگرد!
چيزي
لحظه‌اي - شايد - از زمان افتاده باشد.»

جريان ِ ثابت ِ شب اما تأخير نداشت.
پرواز ِ هيچ پرنده‌اي لغو نشد.
دوردست تاريك بود
و اشباح ِ پرنده
در نقطه‌اي كور مات شدند.

حيف!
مسير ِ مستقيم هم گاهي
به فاصله‌اي كبود ختم مي‌شود.
27 فروردين 1387