۳۱ فروردین ۱۳۸۷

رستگادي

از روي سادگي
گمان مي‌بردم چند شاخه ارغوان
قادر است مرا رستگار كند.
آن روز
پرنده‌اي كه از شاخه‌ي ارغوان پريد و بر دستان‌ات نشست
رستگاري را از كف ِ تو نوشيد و همان‌جا مقيم شد.

تشنه بودم
آن ساعت كه سرانجام با پرنده پركشيدي.
رنگ ِ ارغوان‌ها پريده بود.
و عشق من
آغشته به برگ‌هاي ِ تقويم شده بود.
31 فروردين 1387