۱۹ خرداد ۱۳۸۷

شعاعي كه مرد

در هوایی که عنصر ِ تازه‌ای نداشت
به استقبال ِ دلالت ِ کهنه‌ای رفتم
که رسم ِ آفتاب را
در لایه‌های ِ توبرتوی ِ خود، منکسر می‌کرد.
مرزهایی موهوم
که مخفی‌ترین شعاع، در آن‌ها می‌شکست.

آگاهی ِ من از نور
به روزنی
دل‌باخته بود.
- بی‌حاصل -
از آفتاب
گمان ِ نازکی داشتم
که از انسداد ِ سرد ِ مردمکان‌ات می‌گذشت.

چه سود!
تقلای ِ گمان ِ باریک من
در دوام ِ فلزی‌ ِ نگاه‌ات، انعکاسی نیافت
تا یاخته‌های ِ رنگ‌پریده
استثنایی کدر
بر شفافیت ِ قوانین ِ چشمان ِ تو شوند.
19 خرداد 1387