در دستها مچاله شد سرانجام،
چشمهایی که علیرغم ِ افراط ِ نام تو
پاهای ِ تمام ِ زنان ِ دنیا را
گشوده میخواست.
گیرم زمان را عقربهها هنوز میتوانند دور بزنند؛
چه خیال کرده بود؟
مردمکهای ِ مدور ِ تو را بپیچاند؟!
بگذار حالا مکافات، زیر ِ پوستاش هی دور بخورد
و لابراتوارهای ِ کشف ِ انگل
روی ِ وارونهگی ِ ژنوم ِ اجدادیاش، نوبل بگیرند.
نه!
به سفارش ِ دستهای ِ تو نیاز نیست عزیزم!
تابوتاش را خودش بستهبندی میکند.
24 مهر 1387