۲۰ مهر ۱۳۸۷

نمي گويي برآوردم


آن همه تاول
برای ِ دست‌های ِ من زیاد بود!

باور کن
می‌دانستم اگر
که انحنای ِ گونه‌ی تو تاج ندارد،
این‌طور به شعاع ِ اشک‌های ِ تو قلاب نمی‌شدم.
پشت به خودم می‌نشستم
و حضور ِ پلک‌های ِ تو را حدس می‌زدم.
آن‌وقت بیش‌تر از همیشه
به مردمکان ِ تو بده‌کار می‌ماندم
که علی‌رغم ِ ناامنی ِ تیره‌شان
کمی سیاه‌تر کرده‌اند روزگار این دنیا را.

کاش مراقب ِ قدم‌های‌ام بودم
که پیچ می‌خورند به راه ِ رفتن ِ تو
و در هیچ گذری به هم نمی‌رسند.
کاش خطوط ِ پیشانی‌ام را
در سپیدی ِ گردن ِ تو گم نمی‌کردم ...
20 مهر 1387