۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

واژه‌ها مرده بودند


از سکوت ِ قهوه‌ای ِ فنجان برخاستم.
واژه‌ها را گم کرده بودم.
فرقی هم نمی‌کرد.
لب‌های ِ آن‌ها ديگر كبود شده بود.
تناسبی نداشت با ارغوان ِ گونه‌های‌ات.
فنجان را سر کشیدم:
کلمات، ته ِ فنجان آماسیده بودند.
بدون ِ صورت.
بی معنا.
قرار بود چهارفصل زنده بمانند تا مؤلف‌شان بمیرد.
اما حالا لب‌هاشان سفید بود
و با رنگ ِ پوست تو جور در نمی‌آمد.
فرقی هم نمی‌کرد.
کاش ترتیبی می‌دادی
تا مؤلف بمیرد.
21 اردی‌بهشت 1387