۶ خرداد ۱۳۸۷

سپيدارها

سپیدارهای ِ این حیات قدیمی
زمانی
در جوار ِ قدم‌های ِ تو
تولد ِ مرا به تماشا ایستاده بودند.
دورتر از ما
هیچ‌کس را نمی‌شناختند
و از قدم‌های ِ تو - هر روز - به قامت ِ من مشتاق می‌شدند.

سپیدارها در طالع خود
گستاخی ِ یک تبر را کم داشتند
تا بالای ِ بلندشان
- فروتنانه - به قدم‌های ِ تو سر فرود آورد.
تا خیر‌گی ِ اشتیاق
رنگ کم نیاورد از سیاهی ِ چشمان‌ات
و گودترین قبرها را
برای ِ بلند‌ترین درختان حفر کند.

من از درختان ِ مقبور شنیدم
سپیدارها در غیاب ِ قدم‌های ِ تو
قامت ِ خمیده‌ی مرا
میان ِ خود
تقسیم می‌کردند.
6 خرداد 1387