۲ خرداد ۱۳۸۷

قحطي


لب‌های‌ام
تا به چیدن ِ سرانگشتان‌ات حیله می‌کنند،
طرح ِ مقاوم ِ پیله‌ای
بر بازوان‌ات تنیده می‌شود.
نگاه‌ام
به طمع ِ بارور شدن
زیر پوست ِ تو می‌دود.
اما باد می‌کند و
حس ِ رگ‌های‌ات را به نوشیدن ِ کس ِ دیگری وامی‌نهد.


مشتی گندم بر نگاه ِ سترون‌ام می‌پاشم.
بر کرختی ِ لبان‌ام فرو می‌روم.
و خواب‌های‌ام
در هراس از قحطی فردا
حرام می‌شوند.
2 خرداد 1387