۳ خرداد ۱۳۸۷

حقيقت دارد


فروافتاده‌تر از هبوط ِ این شام‌گاه شده‌ام
که اشتیاق ِ قدیمی ِ عشق از جدار ِ آن شـُره می‌کند.
فروتن‌تر از اتفاق ِ سقوط ِ باران
بر استفهام ِ عریان ِ جامانده به جامه‌ای تنگ
که خاطره‌ی لب‌خندی عتیق را در بر گرفته.
برای ِ خفتن در دستان‌ات جهد نمی‌کنم.
خسته‌تر از بطالت ِ پیوسته‌ی رگ‌های تو ام.
حقیقت دارد!
می‌خواستم نام ِ تو را به دریا بریزم
و خواب‌های‌ام را یک‌شب هم که شده
- دور از جدال با باران -
تا ظل ِ آفتاب بگسترم.
اما
نمورتر از برگ‌های ِ صبح‌گاهی ِ شمع‌دانی‌ها شده‌ام.
و ابعاد ِ گذشته
به ابهام ِ آغشته با تعریق ِ خواب‌های من دامن زده است.
قرن‌ها خواهد گذشت
تا هوا
لابه‌لای ِ تنافر ِ مرطوب و نامصمم ِ گریز‌های ِ بی‌هنگام ِ مغز ِحرام‌ام نفوذ کند.
طعم ِ تیره‌ی ناچاری
تا ابد
در ناخوشی ِ ذائقه‌ی من
قدم خواهد زد.
3 خرداد 1387