۹ خرداد ۱۳۸۷

ضربان


بضاعت ِ پنج‌شنبه‌های ِ بودن ِ تو
اگرچه اندک نبود،
تمام ِ هفته را نمی‌پوشاند.
سهم ِ دل‌تنگی ِ باقی ِ روزها را
با هیجان ِ لحظه‌های ِ شکسته تخمین می‌زدم.
صبر می‌کردم
تا از پنج‌شنبه فارغ شویم.
انتظار می‌خواستم
تا بشارت ِ باريك ِ ثانیه‌ها
برگ‌های ِ کاهل ِ تقویم را تسلا دهد.


این تسلا فرجامی ندارد!
ضرب‌آهنگ ِ لحظه‌ها را از گوش‌های‌ام جدا کن.
می‌خواهم - یک‌سره -
از خمید‌گی ِ بعد ِ چهارم ِ تمام ِ اعصار
که بر شانه‌های‌ام اتفاق می‌افتد، فارغ شوم؛
تا طلوع را
قطعات ِ باران را
و صبحانه را
- رنگ به رنگ -
با بالای ِ تو صرف کنم.
9 خرداد 1387