۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷

يقين


تمام شب را حیله می‌کنم
تا از بخار ِ شیشه‌ی پنجره، پای‌ام نلغزد
من، ذرات ِ نمور ِ آه‌های تو را ارزان جمع نکرده‌ام.
سقوط،
هراس ِ من از صبحی‌ست
که از پی ِ تقدیر ِ این شب ِ عتیق خواهد آمد
و جوانی ِ یک‌شبه‌ی مرا
در قطعیت ِ تن ِ بی‌انکار ِ خود، پیر خواهد کرد.

من از حدس ِ آفتاب نمی‌گریزم.
از شیوه‌ی شبنم، دل‌گرم نمی‌شوم.
قوانین ِ تبخیر و میعان را ابدی نمی‌پندارم.
برای چتر و چراغ، پی ِ بهانه نمی‌گردم.
حتا ترس ِ مجهول ِ لیوان ِ کنار ِ پنجره از باران، تسلای‌ام نمی‌دهد.
...
بیماری ِ هجر ِ تو با حدس و گمان درمان نمی‌شود.
یقین،
پروای ِ سرنوشت ِ من است!
27 اردی‌بهشت 1387