۱۲ خرداد ۱۳۷۹

The Messenger


ما را وعده داده بودند
« كان لوح نيك-روزي
سرانجام
بر بلنداي كوه فرود خواهد آمد؛
پس آن‌گاه،
فرزانه ترين‌تان بر كوه فراز شود
تا زرنبشته‌هاي لوح برخوانَد و با شما بازگويد
باشد كه از رستگاران گرديد.»

چندان كه انتظار كشيديم،
سرانجام
در واپسين دم به‌روزي تاريخ
آسمان غرّيد
(وَ من در پسِ غرّش بي‌امان‌اش، قهقه‌ي پيروزمندانه‌اي شنيدم)
و برق تازيانه‌اش
بر كوه جهيد
و در ميانِ تَرق-ا-ترْقِ مهيبِ خرسنگ‌ها بود
كه لوح نيك-روزي
بر فراز كوه پديدار گشت…

ϧ

ول-وله‌اي عظيم در خيلِ بيشينگانِ استاده بر دامن كوه افتاد
و از ميانِ بسياران،
يك تن و تنها يك تن بود
كه بر بلندترين تپه،
- تكيه داده بر عصاي خويش -
سر بر آسمان فراز كرده و لبخند مي‌زد
(و تنها من ديدم كه آسمان هم به او خنديد)

هم‌او بناگاه بانگ برآورد:
«هان، خلايق!
مگر نه اين است كه من فرزانه‌ترين شماي‌ام و سزاوارتر از همه به برخواندن لوح؟»
بيشينگان فرياد برآوردند كه:
«آري، اين است و جز اين نيست»
(و من ديدم كه او مكارترينِ‌‌ ايشان بود)

پس بر كوه فراز گشت؛
زرنبشته هاي لوح برخوانْد
و سلسله‌ي فرزانگي آغاز يافت...

ϧ

آن‌گاه
مرشدِ فرزانه
چونان آسمان غريد:
«هان، رعاياي من!
از بيشه‌زارِ بي‌خيالي به درآييد و به چراگاهِ عفونت و وهن هجوم آريد
كه زرنبشته‌هاي لوح، با من است و منْ
شبان شما خواهم بود...
( و باز من، و تنها من ديدم كه آسمان
فرمان‌روايي‌اش را
به سور نشسته)

ϧ
آنك،
تُنُك مايگان
گُجَستگان
فرزانگان!

مسيح
12 خرداد 1379