۹ مرداد ۱۳۸۹

سفر کنید رفیقان که من دریدایم

وقتی مقصد
غیر قابل حصول است
یار سفر کرده
- بدون دخالت صبا - بر می گردد!
9 مرداد 1389

نخی برای نا قافله ی بی ساربان

برنامه ی سفر تمدید می شود
آه بسیاری
بند اول شعر را می پوشاند

اگرچه دوام عافیت
با انتظار جور در نمی آید
وقتی فکر می کنم باید خودروی ملی را در متن
جای‌گزین قطار
و ایست‌گاه و مسافران متوقع اش را یک‌سره جواب کنم
افکار التقاطی
سبک ادبی ام را سر ذوق می آورد
بند دوم را به آب می دهم!
8 مرداد 1389

۷ مرداد ۱۳۸۹

مقیم زلف تو شد دل

همه از شرایط چشم های شبانه ات می پرسند
نمی دانند
با احتمال طبیعی بلای زلف سیاه تو
هیچ سفری به اقامت نمی رسد!

سؤال من
ربطی به شیوه ی چشمان ات ندارد :
من که از نظر ره‌روان خواب تو
بیدار به حساب می آمدم
پس چرا به سفر بی بند و بار خواب من آمدی؟!
7 مرداد 1389

fetish

از ته سیگار
متروک تر شده ام
با تصور لب های تو
خیس می شوم!
6 مرداد 1389

۶ مرداد ۱۳۸۹

هرکس از مهره ی مهر تو به نقشی مشغول

نام ِ تو سال ها ست
فارغ از ضمیر ِ من
به قسمت های ِ مساوی تقسیم می شود

سهم ِ من
همین شمارش ِ دقیقی ست
که در فاصله ی یک تقسیم ِ تازه
به روز می شود!
5 مرداد 1389

خیال هم‌کاران

اگر می دانستی
هر شب ِ پیش ِ پا افتاده ی تو
خرج ِ چند تا-سحر-درانتظاری ِ مرا می دهد
سخاوت ِ بی احتیاط ات را
برای ِ شب زنده داران ِ تازه کار رو نمی کردی

اگر جای شب بودم
خودم را تصادفن به صبح می زدم
تا خیال‌پردازان ات
تمتع ِ تو را با خود به روز برند!
4 مرداد 1389

۴ مرداد ۱۳۸۹

sciatica

آخرین عصب ِ مرا
مهره ای که به قدم های ِ من اعتقادی نداشت
به گرو گرفته است
تمام ِ درد ِ من از وساطت ِ نرمی ست که کفاف ِ استخوان های ام را نداد
وگرنه پاهای من
از اول هم قرار داشتند
لنگ لنگان
تو را به طفره ی خود بکشانند!
3 مرداد 1389

۳ مرداد ۱۳۸۹

نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد

مژه تیرهایی دارد
به کردار ِ بصیرت
که پیش از رخنه در دین
به شبکیه رسوخ می کنند
تا تصاویر ِ وارونه ی ایام را معکوس نشان دهد

بی اعتنا به عواقب ِ خون‌ریزی
پلک‌های زن
آرایش ِ جدیدی به خود می گیرند
و جان ِ تو
با احترام ِ کامل به رسوم ِ کلاسیک ِ عاشق کشی
در یکی از جنگ های ِ بی شمار ات
هرز می رود!
2 مرداد 1389

۲ مرداد ۱۳۸۹

اكسيژن

زير ِ اين سقف
غير از سفره كه مدام پهن است
و تو كه هي گشاد مي شوي
انبساط ِ ديگري رخ نمي دهد!

اعتماد به نفس ام
از صداي ِ تو بالاتر نمي رود
كم آورده ام!
رفتار ِ زننده ي شعر
قطب هاي ِ شخصيت ام را
هر روز هم كه عوض نكند
باز از انحراف ِ چشمان ِ تو مي افتم!
1 مرداد 1389

۱ مرداد ۱۳۸۹

طاقت از تاق چوبی ام رفته

کبریت ناشناس را
یک لحظه روی شب کشید
و من
به مصاف چراغی دعوت شدم
که اجبار نور اش از قوانین عام بینایی نبود



بوی چوب گرفته ام
احتمال مصرف ام سوخته
سبز ام نمی کند خاک

کبریت ها منتظر اند
ای سعی عریان آتش
کی به حراقه؟
کی به خاکستر؟
31 تير 1389

۳۱ تیر ۱۳۸۹

diagnosis

مربعي تمام
محصور در حلقه ي تو
اكستروژن
درد تني است كه نمي خواهد دايره بماند!
30 تير 1389

۳۰ تیر ۱۳۸۹

بار دگر خواب گريبان دريد

آن وقت‌ها كه دست ام به ساعد ات مي‌رسيد
آستين كافي نداشتم
حالا كه دارم
ديگر دستي نمانده است!

پيراهن‌ام را در مي‌آورم
چند دست دل از آستين‌ام مي‌ريزد
شب از تصور ام ارتفاع مي‌گيرد
گريبان نمي‌گشايي
به رغم ِ بازوان ِ كشيده ات
عصب‌هاي ِ باريك‌ام تير مي‌كشند
اعتراض ِ شب نا به جا ست
بي احتياط
صبح مي شود!
29 تير 1389

۲۹ تیر ۱۳۸۹

لحظه ها از شب بيرون نمي‌كشند

با اين كه در سرانگشتان ِ تفريحي‌اش
زمان
ميل به بازگشت دارد
ثانيه‌ها را
بي آن كه به قرني تكيه داده باشد
مشايعت مي‌كند

به عقربه‌هاي ِ سرگردان ِ اين ساعت قسم
انتظار با هجر تباني كرده
تا حرارت و سكوت
خلوت كنند!
28 تير 1389

۲۸ تیر ۱۳۸۹

من آن ديوانه‌ي بند ام

وصل را
در موي ِ تو آزاد گذاشته‌اند
اي عجين شده با بادهاي ِ هر-جهت-پذير
و مرا به زنجير ِ محال بسته اند

من كه تازه از توقف ِ سايه بيرون آمده بودم
به تمتع ِ كدام ستاره تكيه دادم
كه بي‌اختيار مي‌سوزد؟!
27 تير 1389

۲۷ تیر ۱۳۸۹

به تمام بيابان‌ها ارجاع داده‌ام تو را

طرح ِ دست‌رسي ِ محلي به تو را
بن‌بست‌هاي ات
انكار مي‌كنند
كوچه‌ها را درز مي‌گيرم
تابلوي ِ نامشروع ِ تو
لاي ِ شناس‌نامه ام
جهت‌هاي ِ بي‌سرانجام را نشان مي‌دهد
و من هم‌چنان
به دور زدن تأكيد مي‌كنم
27 تير 1389

بسته‌نگار

جامه‌دران از شهرآشوب ات مي‌روم
بيات مي‌شوم
زورگو!
27 تير 1389

۲۴ تیر ۱۳۸۹

رزنانس

تقصیر ِ شب نبود
كه تا نگاه كرد
حدیث ِ ما تمام شد :

حتا
كسانی كه در سكوت موفق بودند
نام ِ مرا
كشیده تر از تحریرهای ِ تو صدا می‌كردند!
24 تیر 1389

هر شعر

هر شام
فصل ِ تازه‌اي است
كه تا سحر
دست‌خوش ِ جفا نمي‌شود

انبوه از فصل‌ و شعر
رد ام را گم مي‌كنم
تا شبي از شهريور
به اشتهار رسم

تقويم‌ها حسادت مي‌كنند :
به برگي از تو
قناعت كرده‌ام!
19 تير 1389