۱۸ مرداد ۱۳۹۱

فرق خضر با خاک را نمی دانست
مردی که در پله های میان‌سالی
کارش به مو که رسید
به روبان های سیاه سپرد
مورب به گوشه ی طرح مشبکی از نفس هاش بنشینند
و به نزدیک ترین فروشگاه دریانی
آب حیات سفارش داده بود

۱۳ مرداد ۱۳۹۱

نام های رو به احتضار زنانی که دوست داشتم
و این کلیدواژه
که در تناسل کلمات مخفی کرده ام
برای پلاسیدن لغت شناسان چند نسل کافی است
از تاول هایی که در کف دست‌هام به خاک رفته اند محتاط تر شده ام
وصیت کرده ام اوهام مکتوب ام را به مردگان دوره گرد بسپارند

به لکنت این روزها اعتقاد عمیق تری دارم
تا ایمانی که
بر حروف نام تو کشیدم
اشراقی که از ارتکاب به موهای تو گذشت
شبیه انگشت های وعده
موقتی بود

۱۱ مرداد ۱۳۹۱

ثانیه های آن طرف نفس هام
با سرعت نور آشنا نبودند
وگرنه وقت مقارنه
به اقتضای نبض تو کوک می شدند

حالا که عود کرده فاصله
ساعت به ساعت
در وقوع تو
بست نشسته ام