۱۱ فروردین ۱۳۸۸

خلیج

در بی‌گدارترین کبیسه
بازوان‌ات
اندوه ِ تمام ِ سال را - با تقریب یک روز -
با بارانی سنجیدند
که حوصله‌ی هیچ خلیجی
عریانی ِ کشاله‌های ِ مرطوب‌اش را احاطه نمی‌کرد.
...
حالا که سنگ‌ریزه‌ها
شانه‌های ِ لرزان ِ ماه را می‌فرسایند،
باران
بر نشانه‌های ِ فرسوده‌ی تو
کامل می‌شود!
10 فروردین 1388

۱۰ فروردین ۱۳۸۸

به سادگی

قافیه‌‌های ِ پرت‌افتاده‌ی تو را که پیشه می‌کنم،
حتا وجوه ِ زندگی‌نامه‌ای ِ حیات ِ خودم
فضایل ِ احمقانه‌ی ابیات ِ کهن را
- در ولع ِ عادت‌های ِ موزون ِ همیشگی -
از حکمت می‌اندازد.

من از تبعید ِ مرثیه‌های ِ سپید شنیدم
غزل‌های ِ نمور
- صرفن - وزن ِ غیبت ِ تو را
میان ابیات ِ خود تقسیم می‌کنند؛
وگرنه
با ردیف‌های ِ حضور ِ تو
چارپاره هم
به هم نمی‌رسد!
9 فروردین 1388

۲۸ اسفند ۱۳۸۷

پایان

بازوان‌اش
اگرچه از حیث ِ التفات ساقط بودند و
سفسطه‌ی هیچ فواره‌ای در آن‌ها اوج نمی‌گرفت،
اما دنباله‌ی نیلوفری ِ دستان‌اش
روی ِ اشک‌های ِ راکد ِ من
جا مانده بود...

حالا که تعبیر‌ ِ حضورش
بدون ِ هیچ حالت ِ وجودی ترک‌ام می‌کند،
از تأویل ِ ماسیده بر نشانه‌های ِ خودم
طفره می‌روم!
28 اسفند 1387

۲۴ اسفند ۱۳۸۷

دریا از دریچه

با نادانی ِ این ابر
به زوایای ِ جان‌سخت ِ حافظه‌ام چکید
بارانی که در انتهای ِ پاییزهای ِ آفتاب‌سوخته مقبور بود.

مثل ِ اسرار ِ شب‌نمی
که استفهام ِ صبح‌گاهی ِ برگ را صیقل می‌دهد،
تا دیگر
دستان‌ام
ساحت ِ منسوخی از عطش نباشند،
به شکل ِ ضربان ِ قلب ِ تو
در چکه‌های ِوسوسه
سقوط می‌کنم!
23 اسفند 1387

۲۳ اسفند ۱۳۸۷

زنده رود

یک زمستان اشک
- بی‌تو -
چشم‌های‌ام پی گرفت.
صد دریغ!
خشک‌سالی - با خراباغ ِ تو ام - نزدیک نیست...
22 اسفند 1387

۲۰ اسفند ۱۳۸۷

بازتاب

از خیابان‌های ِ بی سروپای ِ این شهر
تا خطوط ِ درهم افق - که زیر ِ شقیقه‌های‌ات غروب می‌کند -
بدَوَم هم
باز
به مهلت ِ چشمان ِ تو قد نمی‌دهم
که بضاعت ِ گذرای ِ کلمات مرا
به بازتاب هم نمی‌گیرند.
با این همه
دلالت ِ چشم‌های ِ تو
در ابعاد ِ حروف ِ شکسته‌ی من - حتا -
تأویل می‌شود!
20 اسفند 1387

۱۸ اسفند ۱۳۸۷

اینترتکسچر

خوب ِ من!
شعر
نک و نال ِ دام‌های ِ ناامید ِ صید ِ توست.

این‌قـَدَر گریزناک و لیز؟!
18 اسفند 1387

سی و یک

تکرار
مضمون ِ بی‌حاصلی‌ست در انتهای ِ فصل،
که اعداد ِ اولیه‌ام را به شماره می‌اندازد.

تحویل ِ شماره‌های ِ من
- از اساس - به ستاره‌هایی که می‌افتادند، ربط نداشت
چه رسد به بخت‌یاری ِ این اوقات
که ویترین ِ شبانه‌ی چشم‌های ِ تو را هم
گل گرفته‌اند!
16 اسفند 1387

۱۶ اسفند ۱۳۸۷

پیش از تاریکی

با این که تنهانشین ِ دودمان ِ هزارگذر ِ تو ام
جدار ِ خیال‌ام
از شره‌های ِ نشیب ِ تو اجتناب می‌کند.

روشنایی ِ کم‌مصرف ِ چشم‌های ِ تو
از گزاره‌ی رفتن‌ات
فقط لفظ ِ بی‌پاسخ ِ "من" را -هم‌چنان- روشن نگه داشته.

تمام ِ پاهای‌ام را دویده‌ام...

پیش از آن‌که تاریک شوم
آفتاب‌اش را کسی
- به‌زور -
بالا می‌کشد!
15 اسفند 1387

۱۵ اسفند ۱۳۸۷

اعوجاج

حتا کوره‌پزهای ِ ناشی هم می‌دانستند
که از آب ِ گل‌آلود
ماهی ِ سفالی به هم نمی‌رسد...

ماه ِ من!
تو پهلوی ِ چپ ِ خداوند بوده‌ای
و من
کوزه‌گری ورشکسته
که به کاه‌دان زد!
14 اسفند 1387

۱۲ اسفند ۱۳۸۷

آواز

در دالان‌های ِ شنوایی‌ات
جانب ِ احتیاط ام را گم می‌کنم
و آوازهای ِ دامن‌گیرم
در قطع ِ گوش‌وارهای ِ تو تکثیر می‌شود.
.
.
.
در تقدس ِ دالان‌های ِ شنوایی‌ات
آوازهای ِ مُجازم - حتا -
حرام می‌شوند!
12 اسفند 1387