۵ آذر ۱۳۹۰

حالا که کرک‌های شانه‌ات
قرابت بی‌حدی با لب‌های من دارد
تنفس‌ام
باردار بویی دنباله‌دار است
که ذائقه‌ام را
غسل می‌گیرد

بوی فراق می‌دهد نزدیکی
و صبا
همین‌قدر که نکهت تو را می‌آورد
وقتی پای زن در میان باشد
تو را گم می‌کند
به دامنی که لکه‌دار شدم قسم
نون و قلم‌ مرا
پای نَسخ قامت تو سطر بسته‌ بودند
حتا
گوشه‌های ضربی می‌دانستند
که این مرکب‌خوانی
به دارالسلام نمی‌رسد که هیچ
اصالت نیاز را هم جوهری می‌کند

یک نیستان
به پیش‌واز تو سر بریده‌اند
از سهروردی بپرس
جوهر کدام نی استطاعت رقاع مرا داشت
که حالا خطوط اقتباسی‌ام
این‌طور سیاه مشق تو شدند؟

میرعماد
بر دسیسه‌های قلم
زار می‌زند
به رسالت کلمات عادت کرده‌ام

بعد از موهای سیاهی که سرزمین‌ام نبود
لام شیرین‌دهنان هم عصای من نشد
نوشتم و طور سینین
نوشتم و احسن تقویم
نوشتم و
اسفل سافلین
بلد امین من شد

به ذریه‌ام بگویید
لابه‌لای تناسل حروف
کسی مبعوث نمی‌شود

۲۶ آبان ۱۳۹۰

با گلوی گل‌گرفته به خیابان ریختم

انعقاد، خون مرا لخته می‌کرد
یا درد ته‌لهجه‌ی تبانی داشت؟
که صدام
پشت حنجره ورم کرده بود؟

دور از دهان من کمی نمک بپاش
کسی انگار از پشت
زخم مرا به دل می‌گیرد

هوای زنی را به بند کشیده‌ام
که ملاقات چشم‌هاش ممنوعه است
روزها
پشت به او
رازهای‌ام را به زمین می‌بندم
عصر
جوخه‌ی کلاغ‌ها جیغ می‌کشند

صدای خط خورده ام
میله‌ی مازاد نمی‌خواهد
نفس‌های تو
در من
حبس ابدی ست
پنج‌شنبه هیزم نمی‌خواهد آرام جان‌ام
من
با رابطه‌ی تری که با گونه‌های تو دارم هم افروختنی ام

بپاشم مثل صبح
درون چشمی که از چشمه‌های ماه گود تر است؟
بنویسم اختصار نام تو را
تا این شب طولانی از هم بپاشد؟

قبل از شب تو
پیاله
تبصره‌ای دیگر داشت
حالا خورشید
از پیشانی تو طلوع می‌کند

هنوز
یک غریبه در اتاق هست
وصف تو
از میان دکمه‌هام بر زمین می‌ریزد

هی به فاصله شك نكن
در اين سياره
امان به باد هم نمی‌توان داد

ام‌شب
تمام پیراهن‌ام
نفس‌ریز سماع توست
و قونیه
کعبه‌گاه من

سنگ اول تو را من به سینه زدم
و جمره
سنگ باران شد

نور این رابطه
به قبر من بیش‌تر می‌آید
مردم چشم تو
در تاریکی هم راه می‌زنند

بعد از این برف سنگین
شانه‌های‌ام
مجاب‌ات می‌كنند
می‌دانم