۱۲ شهریور ۱۳۸۷

اصرار

دستان‌اش
آینده‌ی بذرهای ِ تازه‌کاشته را
در کنج ِ هنجارهای ِ باغ‌چه رقم خواهد زد.
اما
در گل‌دانی که تمام نمی‌شود،
هنوز آخرین ترس‌اش
پافشاری می‌کند.
12 شهریور 1387

۱۱ شهریور ۱۳۸۷

دلالت


با کلمات ِ هر مشت، یک خروار
کارش به آخرین روز ِ دنیا خواهد کشید:
این را
شب ِ آخری که از خاک‌سپاری ِ ماه برمی‌گشت،
ستاره‌ی بلنداختری گفته بود که از منطق ِ لق ِ افلاک سقوط می‌کرد.
10 شهریور 1387

توضيح


به تخم‌دان‌اش هم نیست
که آفتاب ِ منزوی
مسیر ِ انحطاط ِ هرروزه‌اش را پیموده یا نه.
از گردش ِ زمین هم که دل‌گیر شود،
تف و لعنتی نثار ِ کوپرنیک و گالیله می‌کند و همه چیز فیصله می‌یابد.
وقتی به سمت ِ جاهل ِ تاریخ گرایش پیدا کند،
سیاه‌چاله‌ها را حفره‌های ِ عتیقی می‌داند
که خدایان
برای عشق‌بازی ِ خود حفر کرده‌اند
و بیگ‌بنگ را
یک نقد ِ جزئی و بی‌اهمیت
بر زبان ِ خلسه‌ی اجدادی ِ آن‌ها می‌شناسد.
با این همه
هنوز توضیحی برای ِ ستاره‌های ِ سرگردانی ندارد
که از دنباله‌ی آتش‌پای ِ خود می‌گریزند
و - چشم‌بسته -
از جاذبه‌ی ابَرنواَختران عبور می‌کنند.
11 شهریور 1387