۷ شهریور ۱۳۸۹

به شوق نرگس مست بلند بالایی؟

(1)
با آن که عاشقانه های مجاز
از روی دست‌نویس "یار" تکثیر گرفته اند
علامت مشخه ی شعر
سرگشته بودن لغتی ست که بوی کاغذ نمی دهد

(2)
در آفرینش یقه ی این پیراهن
خللی ست
که باد تکان اش نمی دهد
بعید است محض ابروی "یار" چاک شود
6 شهریور 1389

۶ شهریور ۱۳۸۹

نای تنگ تابستان

به شهريور كه مي رسد
تمام تاك ها در گروي شعرهاي كهنه اند
و از تعبيرهاي اجتناب ناپذير
تنها دود سيگار است
كه به آسمان كمي نزديك تر شده
صبر مي كند
پاييز
پاسخي درخور است
به تعارف هاي مبتذل
اگر رنگ ها كفايت كنند
5 شهریور 1389

۳ شهریور ۱۳۸۹

نازک تر از رسن

حدس می زنم کار شعر تمام است
خواهش متن
از آخرین سطر تن ات تجاوز می کند:
تنهایی
لغت ندارد
تا به کسی قرض دهد
3 شهریور 1389

۲ شهریور ۱۳۸۹

بادبادک

آسمان که خلوت شد
از مسیر بی بند خاطره ها برو
این وصل
به پای تو
طوری نمی چسبد که نتوانی فرار کنی

من این جا می مانم
تا مداد ام را بردارم
بغض های ام را هاشور بزنم
و گوشه ی تمام عاشقانه های جهان
یک شست خوش قامت بکارم
2 شهریور 1389

مي ترسم از گندم‌زار

از رنگ های تو
تنها کرک های طلایی شانه ات در خاطر ام مانده
و شیبی
که به گردن ات می رسید
متمایل به ماه می شد
از شكفتن انار در لحن ات که بگذریم
بی هیچ قصد شاعرانه ای
چیزی در اعتبار گونه های تو بود
که مثل ارغوان
معادل نداشت

این تیرگی
که به روزگار من دویده
ربطی به ستاره های سوخته ام ندارد
از وقتی قلب ات به شکل مشت بسته ای باز شد
تمام رنگ ها
مادون قرمز اند!
1 شهریور 1389

۱ شهریور ۱۳۸۹

خلاصه ی جنون از من خواه

(1)
قلب ام به شکل پنج معکوسی گرفته
سرم به دیوار تقدیری می کوبد
که نقش برجسته اش
تو بودی

(2)
دهانه می گیرد سکوت
خون می شود رنگ غالب گلو
غرامت این قرمز
رگ رمنده ای ست که حرف نمی زند
31 مرداد 1389

۲۸ مرداد ۱۳۸۹

حناق

پشت می کند
به لغت های جا افتاده
که به هر وصالی پشت کرده اند
اشتباه پشت اشتباه :
رونویسی من
از "خلاصه" ی تو بود
حق با نورون های ال است
که هیچ بهانه ای را انتقال نمی دهند
می خواهم
عصب های حنجره ام را وازکتومی کنم
تا هیچ "میلـ"ـی نتواند
تصادفن از میان‌شان بگذرد!
28 مرداد 1389

۲۷ مرداد ۱۳۸۹

فاجعه نیست

از سطر های لای پلک ات جا مانده ام

چیزی شبیه ویرگول
پایین‌دست چانه ات را
به من ربط می دهد
27 مرداد 1389

۲۶ مرداد ۱۳۸۹

قافیه نباخته است

سپید می آید
می رود
و چشم غزل‌خوان تو ترغیب نمی شود

دست‌بردار نیستم
دست متن را گرفته ام
از نگاه بی اعتنای تو بالا می روم
26 مرداد 1389

وام داده ام به انتظار

همیشه دستی
وقتی چشمان مرا غافل‌گیر می کند
که ریشه های اشک
کورمال خطوط ترک‌خورده ی انتظار اند
.
.
.
دستان ات از اشک لو می رود
چشم های ام را ببند!
26 مرداد 1389

۲۵ مرداد ۱۳۸۹

این وعده ها بر آب جاری اند

همیشه تن نمی دهد شعر
به تن نامعلوم وعده ای که نمی دهی
و جای بوسه ام بر آینده ی پیشانی ات
همیشه پیر است

اکنون
ماجرای تو از دور وصال پیش افتاده
تن تو
از لفافه ی استعاره بیرون نمی آید
و بضاعت متن
در تصرف اندام ات
عقیم می ماند.
25 مرداد 1389

تنی که دم نزدم

من بلند پرواز نیستم
به خواب های قد کشیده ام نگاه نکنید
اگرچه به دامن بلند بالایان بسیاری آویخته ام
اما هربار که از ساعدی می لغزم
یا از ساق سیمینی بالا می خزم
این ساعت از مد افتاده
به اعتبار روز تازه
اندازه های اولیه ی گلیم ام را
به بدترین نحوی یاد آوری کرده است.

شعرهای شبانه ام را بررسی کنید
جز یکی دو نام کشیده
و استعاره ای نو رس از زلفی دراز
اگر بال بلندی در آن یافتید
تغییر شغل می دهم
و پرواز می کنم!
24 مرداد 1389

همه شیوه های مستی

علائم اول
شبیه مصادف های بعدی شد

مسلمن چشم نرگس بیمار نبود
اما بر استعاره ی لاعلاجی دلالت می کرد

حالا نرگس های دست فروش هم می دانند
که چشم تمام زنانی که دوست می دارم
بیمار است!
23 مرداد 1389

لالایی اندام ات شوم

آخرین دل را
به غمی داده بودم
که رگ خواب مرا از پشت بست

غم تو از نوع چندم فراق است
از رنگ کدام خورشید پا به غروب
که لخته لخته‌ خون ام را
هورت می کشد قلبی
که به رگ های بسته عادت نمی کند؟!
22 مرداد 1389

بعدی اضافه بر محال

به چه کار می آید شعر
وقتی
این همه نازکی
از تن تو بیرون نمی زند
تا به طبع کلمات وصل شود

چشم های غیر مسلح شاهد اند
که از موی‌رگ ماه عبور کرده ای
پس چرا از دروازه ی خواب من رد نمی شوی؟
21 مرداد 1389

بیرون تر از قافله

در عذاب غباری که نمی نشیند
در خواب لیلی قدم می زند
سبک
سبک تر
حتا از ناز بی شباهتی
که بویی از وزن غم نبرده است

از این منزل که بگذرد
استخوان هاش به صبح می رسند
20 مرداد 1389

اگر فروگسلانی‌م در که آویزم

گره خورده ام!
حلقه های باز شده ی زلف ات
چیزی از اقامت من نمی کاهد

ای سکونت بی دلیل
تو همان مقصد ناتمام بودی
که بر عدم کفایت قدم های من
پافشاری می کردی
19 مرداد 1389

مرگ

دیر کرده است
به تأخیر ناموجه اش قسم
می تواند از هم جدا مان کند!
18 مرداد 1389

۱۸ مرداد ۱۳۸۹

از مجموع جامه ها تنی کم دارم

حالا که می خواهی به خانه ی اول برگردی
زبری کلمات مرا با خودت نبر
هستند هنوز
مردانی که تمام الفبا شان را
به موهای تو ببخشند
17 مرداد 1389

به پیمانه ی کسی شراب می شوم

خواب های ام را
به بستر ناشناسی می برم
که نقش تو را بر آن
به آب بسته اند

کاش می گذاشتی تعادل حیات
بر تواضع گیسوان ات حفظ شود
پیش از آن که اشتیاق من
حلقه های اصلی زلف تو را دور بزند
تا به اشراق مویی دخیل ببندد
که موی تو نیست
16 مرداد 1389

۱۶ مرداد ۱۳۸۹

تو سر به سر نوشی

شمس را انگار
به قال تو گذاشته اند
تا دیوان در بند مولوی را
علیه تعبیرهای ولنگار من بشوراند

کلام آتش-پای تو
برای گرم کردن دست من کفایت می کند
می خواهم دیوان مولانا را تصحیح کنم
یا دست کم ترغیب شان کنم
سر بند های شعر من بیایند
دنیا را چه دیدی
شاید بعد از خواندن مقدمه
تصمیم گرفتی شمس من شوی!
15 مرداد 1389

۱۴ مرداد ۱۳۸۹

اشک

نه اهل غمازی و پرده دری بوده
نه کوچک‌ترین نقشی در دولت نظر من داشته است

دل‌شوره ی من
درباره ی خود چه فکری می کند
حالا که خلوص اشک ام
مدام کم‌تر می شود؟!
14 مرداد 1389

خیالت به خیالات نماند

رنج علامت های برهنه
از زوایای روشن روز
تکثر نشانه های پوشیده
در سطرهای مبهم شعر
مشایعت شکسته ی حروف یـ ـا ر
از نام های سه حرفی دل‌بران
امکان مجهول لب خند
بر پلک‌های پهن شده در خواب
الف های فتنه انگیز قامت تو
نون های مصلحت آمیز استخوان های من
...
چه می شد اگر می دانستی
وقتی پای جان لطیف در میان است
بازگشت از در گشوده
سعه ی صدری بیش از دريچه ي بام می طلبد؟!
13 مرداد 1389

کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند

تن ام از شمار رقیب تنوره می کشد
شهر از کثرت ات سیاهی می رود
تو در برابر خلاصه شدن مقاومت می کنی

تب هم اگر بود
قبل از فراگیر شدن
به میزبان قدیم تن می داد!
12 مرداد 1389

۱۰ مرداد ۱۳۸۹

چه دانم های بسیار است

قلب تو را
از نقیض کشتی نوح تراشیده اند
از هر جفتی
یکی را می برد
یکی را به باد می دهد!
10 مرداد 1389