۵ آذر ۱۳۸۶

اعتراف


هرگز به انديشه راه نبردم
مگر زمانی كه شهوت‌ام آرميده بود؛

دردا !
عمری‌ست
تا از شهواتِ خويش، نياسوده‌ام.
5 آذر 1386

۳۰ آبان ۱۳۸۶

حسرت

خشك بودم
و تشنه‌ی
بارانی كه می‌باريد.

خشك ماندم
و تشنه!
و بارانی كه می‌باريد،
ته‌نشينِ گودال ترس‌های‌ام شد.

خوشا
نشئگیِ
هوس‌آلودِ
عريانِ
قطره‌هایِ
بارانی
كه
می‌باريد...
30 آبان 1386

نظاره


آن‌سو‌ی نيم‌رخ موزون‌ات را می‌نگرم
تا وهنی را كه پنهان كرده‌ای
-به نيم‌نظر-
آشكاره سازم:
چشم‌خانه‌ای تهی،
گِل‌آكنده به هيأت بصيرت!


دريغا شرم-ا-شوری
كه ساليانی‌ست تا به پيمانه‌ی اندوه
در چشمانی نجيب اندوختم،
تا آيينه شوند
در برابر چشمانی كه تهی بودند!
30 آبان 1386

۲۹ آبان ۱۳۸۶

نوسان


در نوسان‌ام
ميانِ نظاره و اعجاب؛
پيش می‌تازم
به فراخ‌نایِ بصيرت و
پس می‌گريزم
تا گودالِ غريزه؛
پيش می‌تازم به فراخ‌نایِ غريزه و پس می‌گريزم تا گودالِ بصيرت.

هيهات!
از ترديدِ پرهياهویِ انسانی
كه خداوند را دست‌آموز خويش ساخته
و در كُنجِ كاه‌آكندِ انديشه‌اش
احساسات را افسون می‌سازد.
29 آبان 1386

۲۸ آبان ۱۳۸۶


«هرچه افتخار اين‌ها درخشان‌تر باشد، نكبت‌شان بيش‌تر است.»ولتر
اينان
اين‌قدر در پسغوله‌ی «بيش و كم» بازماندند
كه
باز
ماندند؛
و آنان
«اين» را گذاشتند و
و آن‌قدر در آسمان «آن» پريدند
كه
باز رهيدند.

28 آبان 1386

۱۹ آبان ۱۳۸۶

رهايي

«شايد بتوان گفت كه مانع معاينه‌ی صحيح قضـايا،خالی بودن
ذهن از دانش نيست؛ بلكه پر بودن ذهن است از پيش‌داوری»
بل، لغت‌نامه‌ی تاريخی و انتقادی
چارقفلِ تابوت‌ات را بگشای، نازنين!
كه اين چارديوار سربی،
گنجایِ من
و ترازویِ كودكانه‌ی حكمتِ عبوسِ تو
-يك‌جا-
نيست.
در هوایِ تو
نه می‌توان نفس كشيد و
نه -يك‌سر-
خفه شد!
برزخِ تابوتِ تو را
چاره
ترك گفتن است -ترك گفتنی-
نه به بوی بهشت،
نه!
كه جهنم
حتا،
بوی‌ناكیِ طراوتِ اين‌جا را ندارد!

19 آبان 1386