۶ تیر ۱۳۹۱

نگاه تو را از شب ساخته اند
و گیسوی تو را
لبه ای برای تقلا
که می رود تا گور شود

کسی باید به من می گفت
که اعتکاف در چشمان تو موقتی ست
و علارغم حلقه های مرسوم شان
از درون موهای تو هم می شود سقوط کرد

۳ تیر ۱۳۹۱

سخت است پوشیده بماند شعر
وقتی نبودن ات
برهنگی را حول اندام حروف می‌پیچد
و چشم انداز
پرده‌های صامت را
تا می‌آیند تا بخورند می‌شکند

می‌شود تمام پنجره ها را چانه ها را چفت بست
اگر چال پایین‌دست چانه ات حکم دهد

۲ تیر ۱۳۹۱

بساط نظاره از نگاه بایر من می‌گذرد
نه از چشم حصول تو
چه کسی می‌داند
چرا وقتی نیمه‌های خواب
برهنه از اوایل قامت تو برمی‌گردم
به تغافل سحر برمی‌خورم؟

 گفتند مضامین را داغ بزنید
 استعاره ها را بسوزید
 فالی شدم امن و بی‌مستعار

 که استخاره از در و دیوار نیت‌ش بالا می‌رود
 
کاش حرفی می‌شدم
که اگر نبود
مصاریع بلندت
هجایی کشیده کم داشت

۱ تیر ۱۳۹۱

مثل تقدیر دنیا دیده ای پیر
به خطوط پیشانی‌م انس گرفته بودم
گرهی که به آسمان من افتاد
پرده‌ای از ابروان اقتباسی تو بود