۳۱ شهریور ۱۳۸۸

دلهره

واژه های ِ من
به شکل ِ بوسه ای
بر گونه های ِ مستعار ِ تو اثر می بخشند
آن هم وقتی که اسم ِ هیچ کوچه ای ارغوان نیست
و پنجره حرف ِ تازه ای برای چشم انداز ندارد.


این جا
دست ها دیر بر گردن ات حلقه می شوند
و دقیقه ها
به جشن ِ تقسیم ِ دلهره ی من است
که - بی گاه - قد کشیده اند.
30 شهریور 1388

۳۰ شهریور ۱۳۸۸

عِقاب

با همه لحن های ِ از دهن افتاده اش
مرد
حنجره ای راکد نبود
و حدود ِ لهجه اش
به شرقی ترین گوشه ی چشمان ِ کسی می کشید
که کلمه را - برهنه - برای عِقاب می خواست.
.
.
.
کسی باید به او می گفت
که با صدای ِ بلند
دعا می خوانند نه شعر!
29 شهریور 1388

۲۹ شهریور ۱۳۸۸

طوفان

تابستان
پر بود از شب های ِ کبیسه
با تقدیرهای ِ مازاد بر سرنوشت.
نمی تکاندی شان هم
- لاجرم - هوای ِ پاییز می کردند.

باد کاشته بودند...
کوچه ها را شکافتیم :
تنگ بودند بر تن ِ طوفان و درو.

تقویم هم که نباشی می فهمی
مرگ ِ این ایام
شیبی اضافه بر زمان است.
28 شهریور 1388

۲۸ شهریور ۱۳۸۸

فوج

این تعبیر ِ سبز
چکیده ی یک مشت خواب ِ ساده نیست ؛
ما - درست به ارتفاع ِ ماه - محاسبه اش کرده بودیم.
ما
ساختیم
تو کابوس اش را ببین!
27 شهریور 1388

۲۴ شهریور ۱۳۸۸

مکث

سرسام گرفته اعصاب ِ واژه
از این سپید های ِ تکفیر شده
که می پرانند پلک های ِ بی ضربان ِ مرا
و نقطه ای
ختم ِ جمله نمی شود که هیچ
حواشی ِ این دفتر ِ کهنه را طوری سیاه کرده
که غرض های ِ اولیه ی مؤلف هم دیگر
ارزش خواندن ندارد.

از این همه لغت ِ مانده روی ِ دل ام
با این که یک واو هم
عطف ِ جمله های ِ کسی نمی شود،
حرف ِ اول ِ تو نبوده ام
که حالا
دل-واپس ِ عبارت ِ آخر ِ تو باشم!
23 شهریور 1388

۲۳ شهریور ۱۳۸۸

نا-سازه

در وهله ی چشمان ِ تو
پوشیدن
تنها حقیقت است.
پلک های ات را که می بندی
اطمینان
به طرز ِ لاینحلی مسأله ساز می شود.

- فارغ از تجاهل ِ رنگ -
به سهم ِ سیاهی اشاره ای کرده ای
و شب
پشت ِ تمام ِ خرابه ها
موضع گرفته است.
22 شهریور 1388