۱۰ اسفند ۱۳۸۷

قاصدک

با خودت
حرف ِ تازه‌ای از ماندن آورده‌ای.
او -هم‌چنان -
حقوق ِ سیاسی‌ات را گوش‌زد می‌کند!
9 اسفند 1387

۴ اسفند ۱۳۸۷

مشرق

شرق‌های ِ این‌حوالی
روشنای ِ صبح نمی‌شناسند.
برنگردی،
خورشید - حتا -
جهت‌های ِ اجدادی‌اش را گم می‌کند.
3 اسفند 1387

۳ اسفند ۱۳۸۷

صیرورت

حتا قامت ِ من مهیا نبود
وقتی سیلان ِ نگاه ِ تو
بالای ِ متعیـّن ِ شمشاد‌ها را می‌شکست.

حالا که کلیـّت ِ چشم‌های ِ تو
گشوده‌تر از یک‌پارچه‌گی ِ کلمات ِ من شده
مفاهیم تن‌ات
از اثبات می‌گریزند!
2 اسفند 1387

۲ اسفند ۱۳۸۷

زندان


با دل ِ هزار-زلیخا-جگر-پاره‌ام
در این روزهای ِ سیاه‌قامت
پیشانی ِ یوسف هم
کرم می‌گذارد!
2 اسفند 1387

۱ اسفند ۱۳۸۷

حریف طره‌ای که نیستم


جزای ِ دیدن ِ موهای ِ تو - شاید -
در سیاهی ِ گیسوان ِ کسی مستحیل شود
که رنگ‌دانه‌های ِ هیچ شبی
در آن نمی‌میرد
و آغوش ِ گرم ِ هیچ شعله‌ای
در اعماق ِ آن
زبانه نمی‌کشد.

جزای ِ دی‌شب ِ موهای تو
پریشانی ِ توبرتوی ِ خطوط ِ فردای ِ من است!
1 اسفند 1387

۳۰ بهمن ۱۳۸۷

پنج‌شنبه

مرگ، همیشه پنج‌شنبه آغاز می‌شود.
تظاهر می‌کند
جز اکوسیستم‌های ِ طبیعی،
دنده‌های ِ منقرض ِ دایناسورها
و نقشه‌های ِ چهاررنگ ِ تکامل ِ زیستی
سابقه‌ی دیگری ندارد.
هیچ اهمیتی نمی‌دهد
که طعم ِ تناسخ بدهد به ملغمه‌ی فلسفه
یا تخم ِ آخرت را از مزرعه‌اش درو کنند.
حتا از گل‌های ِ دامن ِ تو که می‌پرسم
به سردی معتقد است
نقش‌های ِ بی‌آزار ِ هم‌رنگ و هم‌جهت‌اند.
ضربان ِ قلب‌های ِ شکسته برای‌اش کلاسیک‌های ِ صدهزارباری‌ست،
اما
پیش پا افتاده‌ترین قبرهای‌اش هم
زخم‌های ِ سپید ِ حنجره‌ی مرا
از دندان‌های ِ تو
بازمی‌شناسند!
29 بهمن 1387

۲۷ بهمن ۱۳۸۷

دیوار


باید به خشت‌هایی که سنگ ِ رفتن ِ تو را
به سینه‌ی جاده زد،
تن دهیم.
تقصیر ِ دیوارها نیست
اگر تقدیر ِ ما
کوتاه آمده ست!
26 بهمن 1387

۲۶ بهمن ۱۳۸۷

بی‌خوابی


تا بیدارباش ِ دریچه‌ای كه خواب‌های‌ام را دزدید
افول می‌کنم.
صدایی شبیه ِ پریدن
حوالی ِ شانه‌های‌ام می‌شکند.
.
.
.
حالا که پرهای ِ بالش‌ام را تمرین داده‌ام
خواب‌های ِ من
دچار ِ سوء تفاهم ِ پرواز شده‌اند.
شب
به رَویه‌ی ِ پر پیچ و تاب ِ راه شیری، شک برده
و ستاره‌ها
گوسفند‌های ِ قابل ِ شمارش ِ همیشگی نیستند.
حتا ته‌مانده‌ی ِ تاول‌زده‌ی ِ این سیگار هم
- در این گیر و دار -
از ارتباط ِ خاکسترش با عقوبت ِ ابدی ققنوس می‌پرسد!

بی‌خیال می‌شوم
و عطای ِ تمام ِ خواب‌ها را
به جرعه‌ای قهوه‌ی تلخ می‌فروشم.
25 بهمن 1387

۲۴ بهمن ۱۳۸۷

تکفیر


از نفس‌های ِ تاخورده‌ام
بریده‌تر نمی‌شود
این غروب
که از اواسط ِ رگ‌های‌ام بازگشت.
حالا دیگر
این شب ِ ورم کرده
به احتمال ِ خروس‌خوان ِ خودش افتاده
و در به در ِ آوازهای ِ پرتی‌ست
که از اتفاق ِ صدای ِ تو
به حنجره‌ی خورشید هم
تار ِ تکفیر تنیده‌اند.

فراموش نکن!
تابوت ِ هیچ شبی
به ارتفاع ِ فردا سقوط نمی‌کند!
24 بهمن 1387

فاصله


چه اهمیت دارد
پیراهنی به قواره‌ی قاره‌ها پوشیده باشم؟
از آستین ِ بلند ِ من
تا اشراق ِ سرانگشتان ِ تو
همیشه
فاصله‌ای هست
که به خطوط ِ نامرئی ِ سرسام می‌رسد.
23 بهمن 1387

۲۲ بهمن ۱۳۸۷

تبانی


دست‌های ِ من
زیان ِ اجباری ِ زمین بود
- وقتی به تبانی با قدم‌های تو
شاخه‌های ِ تنیده‌شان را
هرس می‌کرد. -

حالا
- با این دستان ِ بریده -
سهم ِ تو از تنانه‌های ِ من
همین یک مشت مرثیه‌ی بی‌قافیه‌ست
و زمین - هم‌چنان -
اعجاز ِ اجباری ِ قدم‌های تو!
22 بهمن 1387

۲۱ بهمن ۱۳۸۷

وسوسه


تعبیر‌های تیره‌ام
حتا وقتی آخرین ردیف ِ زلف‌های ِ تو را به تن می‌کنند
باز
سیاه‌تر از موهای ِ تو نمی‌شوند!

تا نرمه نرمه زیر ِ جلدت جاری شوم،
با شیطانی خوش‌خرام درآمیخته‌ام.
می‌آیم
- با همان وسوسه‌ای که تو را آغاز کرد -
و دنباله‌ی رگ‌های‌ات را آن‌قدر پی خواهم گرفت
تا به خواب‌های‌ات برسم!
21 بهمن 1387

۲۰ بهمن ۱۳۸۷

تخلخل


سیلاب نیستم که بکَنم یک‌جا تو را و ببَرم؛
یا تلاطم ِ دریایی
که پیش‌نهاد ِ خروشان ِ امواج‌ام را نتوانی رد کنی.
با این همه
تن ِ تو باید قلعه‌ای شنی باشد
که هرچه می‌بارم
جای آن‌که از سرت بگذرد
در قدم‌گاه‌ات
فرو می‌رود!
20 بهمن 1387

قحطی


در قحط ِ مشرق ِ مردمکان‌ات،
خورشید
راز ِ نامحرمان ِ زمین است
و شب
- بی‌حاصل -
تظاهر به دوایر ِ دور افتاده‌ی طره‌های ِ تو می‌کند.
تنها
تحیـّر ِ کلمات ِ ناموزون ِ من است
که بر شانه‌های ِ بی‌عهده‌ات دوام آورده
تا کی
از عبارت ِ موعود ِ تو بیفتد!

در قحط ِ مشرق ِ مردمکان‌ات
روزگار ِ من
- غروبْ غروب -
از پایین‌دست ِ چال ِ چانه‌ات
فرو
می‌چکد.
20 بهمن 1387

۱۹ بهمن ۱۳۸۷

طغیان


طعنه‌ی طغیان ِ چشمان ِ بریده‌ام را
- از آخرین باری که زلال ندیدند -
به دل نگیر عزیز من!
بی چشم‌داشتی
فقط اشک‌های‌ام را شور کرده بودم!
باور کن
هیچ کدورتی بر فقدان ِ پلک‌های‌ام مترتب نمی‌شود
حتا اگر التزام ِ این چشم‌ها
تصمیم ِ طولانی ِ خواب ِ تو را - هرگز - برنیاشوبد.
19 بهمن 1387

۱۸ بهمن ۱۳۸۷

آبگینه


حتا لغت‌نامه‌های ِ به‌روز نشده هم می‌دانند
که با روزنامه‌ی باطله تفاوت دارند.
اما من
تمام ِ کلمات ِ دنیا را هم که مچاله کنم
باز کفاف ِ شفافیت ِ چشمان ِ تو را نمی‌دهند!
18 بهمن 1387

۱۷ بهمن ۱۳۸۷

اثر


حالا که نوچ شده
تأثیر ِ خام‌سوخته‌ی بوسه‌های ِ تو،
تاریخ ِ لب‌گزیدگی‌ام را کسی
از جای ِ بوسه‌ها
تخمین نمی‌زند!
17 بهمن 1387

خشک‌سال


در موسم ِ دست‌های ِ من
که معبر ِ بی‌معارض ِ باد است،
طوفان ِ تابستانی ِ تن‌ات خاموش می‌شود!

دستان‌ام را - مشت مشت - بر خاک می‌پاشم و
به خشک‌سال ِ وصل ِ تو
پای می‌نهم.
16 بهمن 1387

۱۴ بهمن ۱۳۸۷

دام‌چاله


مثل فرصتی که تمام شود،
آغوش ِ بی‌تعهد ِ تو
- بی‌حاصل -
به عاشقی کشیده شد.

کاش آب‌شارهای ِ تند ِ تن‌ات
از حسرت‌های ِ پیله‌بسته‌ی من بگذرند و
بی‌خیال ِ خواب‌های ِ تردیدی شوند
که لایه بر لایه دفن کرده‌ام،
مبادا دل ِ بی‌سبب‌شان
برای تن تو پر بکشد.

کاش می‌دانستم
حفاظ ِ کدام لایه را کنار زدی
که خواب‌های ِ مقبورم - این‌طور - حرام می‌شوند!
14 بهمن 1387