۳ تیر ۱۳۸۳

عقوبت

تلخ مي‌بلعم و
شيرين هضم مي‌كنم،
‌واژك‌‌هاي مهري را
كه دانهْ ‌دانه
در خشك‌زارِ قلبِ تو كاشتم
تا خوشه‌چينِ نفرتيانِ سرزمينِ سوخته‌يِ تو گردم!

ملالي نيست نازنين!
من به غرامتِ كوهستانِ بي‌بارانِ خويش ايستاده‌ام:
پُرآه و بي‌اشك.

4 اردي‌بهشت 84