۲۰ دی ۱۳۸۲

شهوت


من خوابِ زن نديده‌ام
كابوسي اما
-گاه‌گاه-
خواب‌ام را خيش مي‌زند:
«
در گرگ و ميش دشت
گرگي مست
رمه‌ام را مي‌تاراند.
چوپاني مي‌گريزد؛
ني‌لبكي هزار تكه مي‌گردد؛
شب‌بوها عرق مي‌كنند؛
رمه مست مي‌شود؛
و گرگ
با شب‌بوها مي‌رقصد.

آوايِ ني‌لبكِ هزارتكه
با رقصِ شب‌بوها كه مي‌آميزد،
گرگ و رمه
غرقِ عرقِ شب‌بوها مي‌شوند
‌تا رودِ ميانِ دشت
بارور گردد
از آواز و شبنم و رقصِ رمه...
»

͸

من
هرگز
خوابِ زن نديده‌ام؛
كابوسي اما
-گاه‌گاه-
غرقِ عرق‌ مي‌كُندم!

مسيح
20 دي 1382

۱۵ دی ۱۳۸۲

پريشاني


چه دانستم كه اين سودا مرا زين‌سان كند مجنون
دل‌ام را دوزخي سازد دو چشم‌ام را كند جيحون

بگريز!
به دل‌ريشه‌هاي پريشان‌ات بگريز؛
كه سيلاب را
نيشِ خاموشان
مي‌آزارد.

- اشك‌هاي‌ات را نگه‌دار، نازنين!

طوفان است اين!
‌افزار برگير ازپاي وُ
زورق بگذار.
گدار نيست...
درياست اينجا!

- اشك‌هاي‌ات را نگه‌دار، نازنين!

دل به طوفان بسپار
ناخدايي نمانده ا‌ست...
...
اينجا
خدا هم
دريازده مي‌شود!

- اشك‌هاي‌ات را نگه‌دار، نازنين!

مسيح
15 دي 1382